یادی از سریال سرکار استوار


حرکت های شتابزده دولت دهم در واپسین روزهای عمرش، حوزه مطبوعات را هم بی نصیب نگذاشت اما این بار نه با فشار سیاسی به جراید بلکه با راه اندازی موزه مطبوعات در قبرستان قدیمی تهران ، موزه ای که درب سبزرنگش از روز افتتاح تاکنون همچنان بسته است!
خبر راه اندازی اولین موزه مطبوعات بین المللی کشور آن هم توسط موسسه خصوصی نشریات بین المللی خبر در شیراز کافی بود تا دولت دهم که علاقه عجیبی به انجام کارهای جدید داشت و به دنبال زدن سند ششدانگ کارهای خلاقانه به نام خود بود، طرح راه اندازی موزه ای به نام مطبوعات و صدالبته در شکل و شمایلی غریب و در مکانی دور از ذهن هر فرد رسانه ای را بچیند.
موزه ای که مجوز آن در بهمن ماه سال 91 به نام حسین واحدی پور صاحب امتیاز نشریات بین المللی خبر توسط اداره کل موزه های سازمان میراث فرهنگی کشور صادر شده بود. اما با این حال دولت دهم در اقدامی عجولانه وقتی در تیرماه سال 92 از طریق وزارت ارشاد وقت در جریان راه اندازی این موزه در شیراز قرار می گیرد با اجاره قبرستان قدیمی تهران از اوقاف به مبلغی گزاف و گذاشتن تابلویی آبی رنگ با مضمون «موزه مطبوعات ایران» در سردر قبرستان، تاریخ مطبوعات کشور را در عرض کمتر از چند روز به هم می آورد و با قاب گرفتن چند روزنامه دولتی و پوستر و تعدادی تصویر به همراه نمایش چند دوربین عکاسی و یک ماشین چاپ عاریه ای از روزنامه اطلاعات، در بقعه «سرقبر آقا»، 10 روز مانده به زمان تحویل دولت به آقای روحانی آن را افتتاح می کند. موزه ای که از چند ساعت بعد از افتتاح تاکنون همچنان تعطیل است.
عنوان «موزه مطبوعات» شاید برای برخی مردم در ایران چندان آشنا نباشد، اما برای بسیاری از روزنامه نگاران و اهالی فرهنگ در کشور و به خصوص شیراز نامی آشناست. جایی که ایده و طرح راه اندازی اش از چندسال قبل توسط حسین واحدیپور پایه ریزی شد و وی در جلساتی متعدد با فرهنگوران کشور همزمان با آغاز ساخت نخستین ساختمان مطبوعاتی کشور که هم اکنون در مرحله بهره برداری آزمایشی است، وعده ایجاد اولین موزه بین المللی مطبوعات را در شیراز داد و اعلام کرد که یکی از طبقات این ساختمان 7 طبقه فقط مختص موزه خواهد بود. این وعده در سال 91 صورت اجرایی به خود گرفت و در بهمن ماه همان سال مجوز تاسیس نخستین موزه بین المللی ایران به نام ایشان از سوی اداره کل موزه های سازمان میراث فرهنگی کشور صادر و بلافاصله کار تجهیز موزه از محل سرمایه گذاری شخصی وی آغاز گردید.
جایی که پس از اتمام می توان با حضور در آن مکان هم با تاریخچه مطبوعات ایران آشنا شد و هم مطبوعات جهان. ضمن آنکه بازدیدکنندگان قادر خواهند بود روزنامه های جهان را از طریق کیوسک های دیجیتال ورق بزنند و بخوانند. نمایش اولین نسخه های روزنامه های ایران و جهان، دسترسی به آرشیو روزنامه های مختلف، آگاهی از نحوه تکامل روزنامه ها، آشنایی با بزرگان و پیشکسوتان مطبوعات و آثار آنها و همچنین به نمایش گذاشتن آثار شاخص مطبوعاتی و... از دیگر امکانات اولین موزه بین المللی در دست اتمام مطبوعات به همت موسسه نشریات بین المللی خبر است، مؤسسه ای که به پشتوانه 35 سال فعالیت بی وقفه خود قرار است چشم انداز وسیعی از آنچه در علم ارتباطات به صورت تئوریک بیان می شود را به صورت عملی پیش روی بازدیدکنندگان قرار دهد.
این اقدام در حالی صورت گرفته است که نه تنها در ایران بلکه در خاورمیانه و آسیا و حتی قاره های آفریقا و اقیانوسیه هم هیچ خبری از موزه مطبوعات نیست و همین مسئله باعث شد تا کارشناسان موسسه خبر، هم ایده پرداز باشند و هم مجری.
واحدی پور در هر دوره بازدید خبرنگاران، گزارشی از پیشرفت ها را ارائه می داد؛ از گزارش نحوه تامین تجهیزات و برنامه های مدون برای راه اندازی این موزه گرفته تا جلسه با مسئولان فرهنگی کشور که دیدار با مسئولان سازمان میراث فرهنگی کشور، سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، حوزه مطبوعاتی وزارت ارشاد و مسئولین وزارت کشور و کتابخانه مجلس برای همکاری در استفاده از اسناد تاریخی مطبوعات ایران از آن جمله است.
در میان این جلسات متعدد شاید آخرین جلسه واحدی پور با مسئولان وقت وزارت ارشاد به تیرماه امسال برگردد. وی از نتایج این جلسه راضی بود. می گفت: «در ملاقات های جداگانه ای که با جناب محمدزاده معاون (وقت) مطبوعاتی وزارت ارشاد و آقای پاک آیین مدیرکل (وقت) مطبوعات داخلی وزارت ارشاد داشتم، آنها قول مساعد برای کمک فکری و تامین اسناد و تصاویر برای نخستین موزه بین المللی مطبوعاتی در کشور را دادند و از برپایی این موزه آن هم توسط یک بخش خصوصی مطبوعاتی استقبال زیادی کردند.»
واحدی پور می گفت: «هیچ جلسه ای نبوده که با مسئولان کشوری برگزار کنم و آنها پیشنهاد انتقال و راه اندازی این موزه در تهران را ندهند. این در حالی است که این پیشنهاد مسئولان با جواب منفی من مواجه می شد چرا که من معتقدم که اولین روزنامه موسسه خبر (خبرجنوب) را در شیراز راه اندازی کرده و 35 سال بی وقفه آن را در این شهر چاپ و در سایر مناطق کشور و خارج توزیع کرده ام، تأسیس اولین موزه مطبوعاتی کشور در شیراز هم حق مردم همین شهر است.»
تا اینجای کار همه چیز خوب پیش می رفت. اما اواخر تیرماه بود که برگ دیگری در حوزه مطبوعات ورق خورد. همان وقتی که خبرنگاران در کمال تعجب خبری را روی خروجی خبرگزاری ها دیدند، خبری با محتوای آنکه وزارت ارشاد، موزه مطبوعاتی کشور را در تهران تا چندروز آینده افتتاح خواهد کرد!
واحدی پور با دلخوری از اقدام وزارت (وقت) ارشاد گفت: «این موزه توسط وزارت ارشاد در حال راه اندازی است و حتی کارت دعوت آن را برای خودم که ایده پرداز آن بودم فرستاده اند و قرار است دوم مردادماه در بقعه سر قبر آقا افتتاح شود. یعنی کمتر از دو هفته به پایان دوره فعالیت دولت دهم!»
اما تعجب اهالی رسانه بیش از همه چیز از راه اندازی این موزه در روزهای پایانی عمر دولت دهم بود؛ اقدامی که در مصاحبه ها و سخنرانی های مسئولان وزارت ارشاد هیچ گاه اشاره ای به آن نشده بود. این در حالی است که با در جریان قرار گرفتن مدیران وقت این وزارتخانه از اقدامات بخش خصوصی، موزه مذکور در کمتر از یک ماه با نصب ابتدایی ترین تجهیزات بر روی آینه کاری های منحصربه فرد و زیبای بقعه سر قبر آقا افتتاح شد اما هیچ وقت در معرض دید مردم قرار نگرفت و تنها برای آنکه موزه مطبوعات به عنوان یکی از اقدامات وزارت ارشاد دولت دهم تلقی شود و در لیست قرار بگیرد عجولانه دست به این کار زدند؛ حرکتی ناعادلانه در رقابت با یک بخش خصوصی بسیار کوچک.
خبرنگاری که برای دیدن این موزه ، راهی آن محل شده بود چنین می گوید : روی تابلوی کوچک آبی رنگ ، بالای درب همیشه بسته قبرستان قدیمی تهران نوشته شده : «موزه مطبوعات ایران» و با خط ریزتر «تاسیس 1392».
این چند کلمه همه آن چیزی است که از وزارت قبل ارشاد برای مطبوعات ایران به یادگار مانده است. یادگاری همچون خطی نامأنوس و قلب تیرخورده ای که با چاقویی نوک تیز روی سرو چندهزار ساله ای کشیده باشند.
در خیابان صاحب جم، یکی از باریکترین خیابان های تهران، در میان هیاهوی این خیابان و در بین مغازه های ریز و درشت عمده فروشی مواد غذایی، شوینده ها، منقل فروشی ها و...، بقعه ای است به نام «سر قبر آقا». جایی که آرامگاه خانوادگی خاندان حاج میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران در دوره قاجار است و زمان ساخت آن به قرن سیزدهم هجری قمری برمی گردد. این مکان تا مدت ها نقش قبرستان را برای اهالی تهران داشته و آنها مرده های خود را در این محل که به گفته کسبه اطراف آن به قبرستان خاتون معروف است دفن می کردند. اینجا همان جایی است که دولت دهم در واپسین روزهای عمر خود آن را برای موزه مطبوعات ایران در نظر می گیرد. جایی که نه مغازه های اطرافش سنخیتی با حرفه رسانه دارند و نه مکان آن. اینجا تا دلتان بخواهد قبر است.
نام خیابان صاحب جم در تهران با نام عمده فروشی مواد غذایی و شوینده ها گره خورده، جایی که قیمت ها پایین و صدالبته محله پرترددی است برای انواع و اقسام گاری، نیسان های آبی رنگ و کامیونت های کوچک و بزرگی که در انبارهای این راسته جنس خالی می کنند. اما اینکه چطور شد در میان این آشفته بازار و در بین انواع و اقسام شیرخشک و پودر پای بچه، روغن های جامد و مایع و انواع و اقسام مارک شامپو، تابلوی «موزه مطبوعات» سر بر آورد و اصلاً این موزه چه شکل و شمایلی دارد ماجرایی است که نه اهالی رسانه سر از آن در آورده اند و نه کسبه همسایه دیوار به دیوار آن!
درب سبزرنگ بقعه ای که نام موزه مطبوعات را به خود گرفته مثل همیشه بسته است. پیرمردی که به سید معروف است ظاهراً سرایدار قبلی این بقعه بوده و حالا نقش کلیددار آن را دارد ، به هیچ صراطی مستقیم نمی شود که بتوانیم حتی سرکی کوچک به داخل این بقعه بکشیم تا دستمان بیاید جایی که نام موزه مطبوعات را بر پیشانی دارد در چه حال و روزی به سر می برد.
به نظر کمی بداخلاق می آید ولی وقتی شروع به حرف زدن می کند می بینیم او هم مامور است و معذور.
کلی چانه می زنیم و صغری کبری می چینیم که باید برویم داخل، اما باز هم سید قبول نمی کند. با بی حوصلگی می پرسیم:
* سید شما بگو ما چطور می توانیم داخل بقعه برویم تا ما همان کار را بکنیم؟ از راه دور آمده ایم فقط برای دیدن همین موزه.
اگر از اداره اوقاف نامه بیاورید حتماً راهتان می دهم.
* واقعاً؟ خب از اول می گفتید. اوقاف کجاست؟
نمی دانم. البته اگر هم بروید اوقاف، نامه نمی دهد.
* چرا؟!
کل این خیابان و همین جایی که شما هم روی آن ایستاده اید قبلاً قبرستان بوده بعد به تدریج از مساحت بقعه کم شده و تبدیل به مغازه می شود، مغازه ها هم حالا وقفی است. این بقعه هم به همراه تمام مغازه ها قبلاً زیر نظر اوقاف بوده اما از اواخر بهار امسال وزارت ارشاد بقعه را اجاره کرده تا موزه مطبوعات راه بیندازد.
* ما تقریباً تمام موزه های ایران را دیده ایم فقط مانده این یکی. اگر راهمان بدهی در حقمان خیلی لطف کرده ای. ما هیچ چیزی حتی کیف و موبایل هم با خودمان داخل نمی بریم که فکر کنی قصد عکس گرفتن داریم. اصلا وقتی آمدیم بیرون ما را بگرد. همین!
این چه حرفی است شما می زنید مگر من گفتم دزدید؟ نقل این حرف ها نیست. بروید و این قدر وقت مرا نگیرید.
* پس نقل چیست؟ ما برویم داخل از این بقعه چه چیزی کم می شود؟ اصلا فکر کن کس و کارمان اینجا خاک است و می خواهیم برویم فاتحه خوانی.
(پوزخندی می زند و سری تکان می دهد) هی خانم. کجای کاری؟ صد سالی می شود کسی را اینجا خاک نکرده اند. بچه ها و نوه های این هایی که اینجا خاک شده اند هم فکر کنم کفنشان پوسیده. آنجا از لای نرده ها آن قوطی سفید روی دیوار را می بینید؟ دوربین است. جای جای این بقعه را دوربین کار گذاشته اند و به مرکز وصل کرده اند هر کسی داخل بیاید در اوقاف یا وزارت ارشاد می بینند. آن وقت من چه جوابی بابت ورود شما به این قبرستان به آنها بدهم.
* از چه زمانی کسی اجازه ورود به این بقعه را نداشت؟
از وقتی تابلوی موزه مطبوعات را زدند بالای سردر بقعه. از وقتی وزارت ارشاد آن را اجاره کرد. قبلا هم که زیر نظر اوقاف بود درش بسته بود ولی اگر کسی می آمد و دوست داشت وارد شود درب را برایش باز می کردم. اما از وقتی دست ارشاد افتاد و موزه مطبوعات شد ورود به جز خودشانی ها را ممنوع کردند.
* وزارت ارشاد چقدر اجاره بابت این مکان به اوقاف می دهد؟
نمی دانم. به من ربطی ندارد . فقط کلید اینجا دست من است.
سید از اجاره بها خبری ندارد شاید هم می داند و نمی خواهد بگوید. اما کسبه محل رقم های مختلفی را برای اجاره این مکان حدس می زنند از ماهی 150 میلیون تومان تا 250 میلیون تومان آن هم برای جایی که از آن به عنوان قبرستان مخروبه یاد می کنند.به کسبه اطراف آنجا که سید هر از گاهی می رود و با آنها گپ و گفتی می زند رو می اندازیم که واسطه شوند تا سید درب بقعه را برایمان باز کند اما پادرمیانی آنها هم برای رفتن به داخل بقعه یا همان موزه مطبوعات بی نتیجه می ماند. روی دیوار بقعه هم به جز تابلوی مسی زردرنگی که توضیحاتی در مورد سرقبرآقا داده شده هیچ خبری از نحوه ورود یا زمان بازدید از موزه مطبوعات نیست. متوسل شدن به پسر جوانی هم که از درب بقعه خارج می شود نتیجه ای نداد و با وجودی که رفت با مردی که می گفت وکیل صاحب بقعه است حرف زد و خواهش کرد اما باز هم جواز ورود را پیدا نکردیم.
یکی از کسبه وقتی اصرار ما را می بیند می گوید: «چه چیزی می خواهید ببینید. وزارت ارشاد وقت، یک مشت آشغال با یک ماشین چاپ قدیمی اینجا ریخته و رفته است. اوایل تیرماه یک وانت بار آمد تعدادی صندلی خالی کرد و تابلویی هم بالای درب بقعه زد که رویش نوشته بود «موزه مطبوعات». بعد هم چند ماشین دولتی رفتند داخل و چند ساعت بعد بیرون آمدند و درب بقعه را بستند و رفتند. از آن زمان به بعد همچنان این درب بسته است.»
او که برای پرداخت اجاره مغازه وقفی اش هر از گاهی می تواند وارد بقعه شود در مورد مشاهداتش از موزه توضیح می دهد: «چندتا تابلو از صفحات روزنامه هایی مثل اطلاعات و کیهان نصب کرده اند و چند روزنامه قدیمی و تعدادی عکس و پوستر قاب گرفته و روی آینه کاری ها چسبانده اند. یک دستگاهی هم که می گویند دستگاه چاپ است توی ایوان گذاشته اند که شنیده ام از روزنامه اطلاعات برای چند روزی قرض گرفته اند. بعید می دانم از این موزه چیزی در مورد مطبوعات دستتان بیاید.»
سرسختی سید به حدی است که حتی روی پیرمردی که عصازنان از جلوی بقعه رد می شود را هم نمی گیرد. با سلام و علیک آنها با یکدیگر متوجه دوستی شان می شویم و از پیرمرد می خواهیم پادرمیانی کند. سید حرف پیرمرد را هم نمی خواند. پیرمرد هم می گوید: 60 سال است من ساکن این محلم و 30 سال است که ندیده ام در این بقعه باز شود.
شایعه دزدیده شدن کامپیوترهای موزه مطبوعات را هم با اهالی محل در میان می گذاریم، کسی در جریان چند و چون ماجرا نیست. یکی از کسبه می گوید: چند وقت پیش یک تریلی مجهز به جرثقیل آوردند که طلای بالای سر گنبد بقعه را ببرند ولی انگار نتوانستند. چون هنوز طلای بالای گنبد سر جایش هست. او با لبخند ادامه می دهد: البته شاید هم بدل به جایش گذاشته باشند. می پرسیم کار چه کسی بود؟ جواب می دهد: خودشان می گویند کار دزدها بوده، اما مگر دزد جرأت می کند با تریلی و جرثقیل و این همه سرو صدا بیاید برای دزدی؟
به اغلب کسبه رو می اندازیم شاید یکی شان آشنایی، پارتی، چیزی داشته باشد که بتوانیم به واسطه شان وارد موزه مطبوعات شویم اما همه فقط سید را نشان مان می دهند. از در دنیای مجازی یا همان اینترنت هم که وارد می شویم به جز عکس های روز افتتاح که شامل تعداد انگشت شماری از روزنامه های دولتی قاب گرفته، یک دستگاه تلویزیون قدیمی، چند دوربین عکاسی و یک تصویر حفاظت شده از ملانصرالدین زیر نور لامپ های نئون در وسط یک صندوق شیشه ای چیز دیگری دستگیرمان نمی شود. از درز و دوز درب همیشه بسته بقعه هم چیزی قابل رؤیت نیست به جز از بالای درب که فقط گنبد فیروزه ای آن معلوم است. اغلب اهالی این راسته از کل موزه مطبوعات فقط تابلوی سردر آن را دیده اند. دولت نهم و دهم در روزهای آخر عمرش این طرح زخمی را برای اهالی رسانه به یادگار گذاشت و با افتتاح آخرین طرحش در یک قبرستان متروکه، برای آرزوی داشتن روزی بهتر از دیروز در 8 سال ریاست احمدی نژاد فاتحه ای خواند و رفت... .
(به نقل از خبرانلاین)
آلیشیا رت مسنترین و یکی از آخرین بازماندگان فیلم کلاسیک «بربادرفته» در 98 سالگی از دنیا رفت. وی روز جمعه گذشته در یک آسایشگاه سالمندان در چارلستون واقع در کارولینای جنوبی درگذشت.
آلیشیا رت در فیلم «بربادرفته» (محصول 1939) با بازی ویوین لی و کلارک گیبل، نقش ایندیا ویلکز، خواهر اشلی ویلکز را بازی کرد (در فیلم، اسکارلت اوهارا عاشق اشلی است، اما او با دختر خالهاش ملانی هملیتن ازدواج میکند و اسکارلت با رت باتلر همراه میشود).
وی متولد اول فوریه 1915 در ساوانا در ایالت جرجیا بود. او همچنین یک نقاش پرتره بود و سر صحنه فیلمبرداری همکاران خود را به تصویر میکشید.
فیلم حماسی «بربادرفته» بر مبنای رمان معروف مارگارت میچل ساخته شد. این فیلم که داستان آن در دوران جنگ داخلی آمریکا روی میدهد، برنده 10 جایزه اسکار شد. اولیویا دهاویلند بازیگر نقش ملانی، یکی از آخرین بازیگران در قید حیات «بربادرفته» است. او 97 ساله است و در پاریس زندگی میکند. مری اندرسن، 93 ساله و بازیگر نقش میبل مریودر و میکی کان، 81 ساله و بازیگر نقش بو ویلکز، دیگر بازیگران در قید حیات «بربادرفته» هستند.
در سه سال اخیر دو نفر دیگر از بازیگران این فیلم - آن راترفورد بازیگر نقش خواهر کوچک اسکارلت و کامی کینگ کانلون بازیگر نقش دختر اسکارلت و رت - نیز از دنیا رفتند.
قهرمان واقعی ما
ما ایرانی ها تام کروز را خوب می شناسیم ولی قهرمانان ایرانی را چطور؟ این داستان یک فیلم نیست بلکه ماجرایی واقعی است. می خواهم با یکی از قهرمانان گمنام ایرانی آشنا شوید و اینکه چطور برای ایران عزیز جان داد.با جوان ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش شهید سرلشگر خلبان علی اقبالی دوگاهه و داستان عجیب شهادتش بیشتر آشنا شوید.
او اهل رودبار در استان گیلان بود. وی در ۲۵ سالگی استاد خلبان جنگنده f-5 و در ۲۷ سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد. سرلشگر خلبان«عباس بابایی» و سرلشگر خلبان «مصطفی اردستانی» از شاگردان تحت آموزش وی بودند.
آموزش درآمریکا
شهید اقبالی تکمیل دوره خلبانی را به مدت ۲۲۰ ساعت در سال ۱۳۴۷در پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکا به پایان رساند. وی با کسب رتبه نخست در بین بیش از ۴۰۰ دانشجوی خلبانی از کشورهای مختلف توانست عنوان خلبان نمونه این پایگاه را از آن خود نماید. امتیازات خلبانی که او در پایگاه ویلیامز آمریکا بدست آورد شامل رکوردهایی بود که تا آن زمان هرگز در آن پایگاه هوایی ثبت نشده بود. بطوری که تمامی اساتید پرواز هواپیماهای جنگی آمریکا را شگفت زده نمود. و به او لقب سلطان پرواز را داده بودند.
در سال 1348 آموزش های تاکتیکی هواپیمای شکاری اف5 را به سرعت گذراند و به عنوان افسرخلبان جنگنده شکاری تاکتیکی اف5 تایگر در گردان 43 شکاری، فعالیت های پروازی خود را در پایگاه هوایی دزفول آغاز کرد.
در سال 1351 مسابقه ای بین خلبانان تمام پایگاه ها در پایگاه دزفول برگزار شد و این شهید بزرگوار حائز مقام نخست در بین تمامی خلبان ها شده و به عنوان قهرمان قهرمانان معرفی شد. در سال ۱۳۵۳ جهت گذراندن دوره کارشناسی تفسیر عکس های هوایی و مدیریت اطلاعات و عملیات هوایی مجددا به آمریکا اعزام گردید .
پس از بازگشت در پایگاه های هوایی بوشهر و تبریز به خدمت پرداخت.
شهید اقبالی در سال 1354 ازدواج کرد که ثمره آن فرزندی پسر بود که هم اکنون از پزشکان حاذق کشور است. براساس مدارک موجود در پرونده پرسنلی این شهید، وی همواره در وضعیت عالی پروازی آکادمیک و انضباطی قرار داشته است. انجام بیش از سه هزار ساعت پرواز عملیاتی و آموزش خلبانی به ده ها دانشجوی جوان که تعدادی از آنها همچون سرلشگر خلبان عباس بابایی و سرلشگر خلبان مصطفی اردستانی به رده های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده اند جزو کارنامه درخشان شهید سیدعلی اقبالی است.
در بیان خصوصیات این شهید نوشته اند وی فردی به تمام معنا صمیمی و مهربان، فروتن و خویشتن دار، گشاده رو و متین، آراسته و با اخلاق و منش انسانی بود. این شهید سعید در عملیات معروف کمان 99 که در نخستین روز جنگ تحمیلی با شرکت 140 فروند جنگنده از پایگاه های مختلف انجام شد شرکت داشت. سید شهید در قالب لیدر دسته 4 فروندی به نام اسکارال از پایگاه دوم شکاری تبریز به هوا برخاست و پس از بمباران پایگاه هوایی موصل، به همراه همه همرزمانش سالم به پایگاه برگشت.
شهادت
اکثر تلمبه خانه ها و نیروگاه های برق عراق از حملات هواپیمای این قهرمان ایرانی در امان نبودند و طرح های عملیاتی وی باعث گردیده بود تا صادرات ۳۵۰ میلیون تنی نفت عراق کاهش بسیاری پیدا نماید. از این رو صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود. به دستور صدام ملعون پس از دستگیری بدنش به دو نیمه تبدیل شد و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی در موصل عراق مدفون شد .
شرح کامل شهادت ایشان را در زیر بخوانید و به دیگران هم بفرستید تا مردم ایران بدانند ما چه عزیزان گمنامی را در نیروی هوایی ارتش داشته ایم که حتی نام آنها را هم نشنیده ایم .
شهادتش در روز عید قربان مصادف با اول آبان ماه 1359 رقم خورد. پس از بمباران موفق پادگان العقره در شمال عراق و همچنین در منطقه هوایی موصل هواپیمایش مورد اصابت قرار گرفت و در حالی که به نزدیکی مرز ایران رسیده بود هواپیمایش سقوط کرد و در خاک عراق مجبور به خروج اضطراری شد.
در حالی که زنده به اسارت مزدوران عراقی درآمده بود، به دلیل ضربات مهلکی که نیروی هوایی ارتش ایران در نخستین ماه جنگ بر پیکر ماشین جنگی عراق وارد نموده بود به دستور صدام و برای ایجاد رعب و وحشت در بین سایر خلبانان کشورمان، برخلاف تمامی موازین انسانی و موافقت نامه های بین المللی رفتار با اسرا، به فجیعترین و بیرحمانه ترین وضع به شهادت رسید. بدستور صدام ملعون، دو ماشین جیپ از دو طرف با طناب هایی که به بدن این خلبان پر افتخار بسته بودند بدنش را دو نیم کردند. به طوری که نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی در موصل عراق مدفون شد. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بیشرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سالها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می کرد و طی ۲۲ سال هیچگونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود؛ تا این که در خرداد سال ۱۳۷۰، بر اساس گزارش های موجود عملیاتی و اطلاعاتی، و نامه ارسالی کمیته بینالمللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت ایشان و اظهارات دیگر اسرای آزاد شده وخلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد. پیکر مطهرش که بخشی از آن غریبانه در قبرستان محافظیه نینوا و بخشی دیگر در قبرستان زبیر موصل به خاک سپرده شده بود، با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین وکمیته بینالمللی صلیب سرخ جهانی، به همراه پیکرهای مطهر تنی چند از دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی، پس از ۲۲ سال دوری از وطن، در میان حزن و اندوه خانواده، یاران و همرزمانش به میهن بازگشت و به شکلی بسیار با شکوه و تاریخی در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی تشییع و در پنجم مردادماه ۸۱ در قطعه خلبانان بهشت زهرا درکنار سایر همرزمانش آرام گرفت.به یاد رشادتها و دلاوریهای شهید بزرگوار امیر سرلشگر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه، بهمن سال ۱۳۸۸ بنای یادبود وی شامل مجسمه و ماکت هواپیمای F-5 تایگر در شهرستان رودبار و در ساحل سفیدرود طی مراسم باشکوهی رونمایی شد.
میزان کم اضطراب باعث افزایش کارایی افراد در کار، افزایش حافظه و یادگیری میشود. اما اگر این میزان از حد مجاز بگذرد و طولانی شود، به شکل بیماریهای جسمی مانند مشکلات تنفسی و گوارشی خود را نشان میدهد.
اضطراب منتشر (دائمی)، هراس، افسردگی و وسواس از جمله اختلالات روانی هستند که نتیجه استرس های طولانی مدت است.
استرس میتواند در ارتباط با روابط بین فردی باشد و بر عملکرد افراد تأثیر منفی گذاشته، موجب گوشهگیری آنها شود.
برخی مشاغل مانند خبرنگاری و پزشکی، استرسهای ویژهای دارند که بسته به نوع کار، عملکرد فرد را در مدت کوتاهی مختل میکنند.
این استرسها به راحتی میتواند توسط فرد به همکاران و ارباب رجوع منتقل گردد.
بهترین روش مقابله با استرس ناشی از کار این است که خود فرد از میزان استرس وارده در آن شغل آگاه باشد. دانستن و انتظار داشتن تنش در محیط کاری به فرد کمک میکند تا استرس موجود را تحمل کند.
مدیریت مجموعه نیز به نوبه خود میتواند از میزان استرس کارمندانش بکاهد. مدیر میتواند با دادن اطلاعات لازم به کارمندان مخصوصاً آنهایی که تازه وارد هستند، احساس آرامش را به آنها بدهد. وقتی فردی احساس کند در کنارش نیرویی است که وقتی با مشکل مواجه شد از او حمایت میکند، میزان استرس پایین میآید.
یاد و نام خدا بهترین آرامبخش است که میتواند از میزان استرس بکاهد.
نکتهای که افراد باید بدانند این است که اضطراب و استرس بیش از حد نه تنها کمکی به حل موضوع نمیکند بلکه به مشکلات فرد خواهد افزود و سلامت روان او را دچار مشکل میکند. باید سعی کنیم به جای استرس بالا با توکل به خدا و اراده مصمم به تدریج جلو برویم.
فرد پس از خروج از محل کار باید افکار استرسزا را در محیط کاری اش بگذارد و مشکلات شغلی را همراه خود به خانواده و جامعه منتقل نکند. به اصطلاح استرس را نباید در کولهپشتی خود گذاشت.
زندگی در زمان نیز از استرس می کاهد و موجب لذت فرد از فعالیت مورد نظر میشود. وقتی کاری را انجام میدهیم باید فکرمان در همان جهت باشد. مثلاً موقع غذا خوردن باید فقط به غذا فکر کنیم.
مثالی است که می گوید برخی دانشآموزان به خاطر شنبه، روز جمعه شان را تلخ میکنند.
راهکار دیگری که میتواند در کاهش استرس ناشی از شغل موثر باشد، این است که در محل کار، با فواصل مشخص مثلاً هر 2 ساعت، یک فنجان چای بنوشیم. همچنین آرامسازی عضلانی و ذهنی یا نرمشهای معمولی نیز میتواند استرس را کاهش دهد.
خواندن لطیفه، حل جدول و شنیدن موسیقی، تغییر دکوراسیون از مواردی هستند که به فرد آرامش میدهد.
بعد از محیط کار باید با پناه بردن به طبیعت و بودن در کنار خانواده، خود را برای روزهای دیگر آماده کنیم.
چنانچه فردی استرس و اضطراب زیادی داشته باشد و این امر موجب علائمی چون اختلال خواب و خشکی دهان شود باید برای درمان به روانپزشک و روانشناس مراجعه کند.
گاهی استرس ربطی به محل کار ندارد و نگرانی خود فرد موجب مشکلاتی برای او میشود.
برخی افراد به دلیل ژنتیکی با هر گونه تغییر و جابجایی دچار استرس شدیدی میشوند.
شلوغی در محل کار و صدای زنگ تلفن موجب بالا رفتن استرس میشود.کار با کامپیوتر برای برخی نگران کننده است چرا که آنها فکر میکنند از این طریق بیناییشان آسیب می بیند. این تفکر به شغل فرد ارتباطی ندارد و مربوط به ژنتیک و افکار فرد است.
در حال حاضر شیوع اضطراب بین 15 تا 20 درصد در جامعه است و اگر محیطی باشد که استرس زیادی ایجاد کند شیوع آن را بیشتر میکند.
بهتر است مدیران مجموعهها با در نظر گرفتن روانشناسانی هر از گاهی میزان استرس پرسنل خود را بسنجند تا در صورت نیاز آنها را برای درمان به متخصصان بهداشت روانی هدایت کنند.
هر چیزی که برای انسان قابل تحمل نباشد مانند نور شدید و صدای بلند، اضطراب فرد را تشدید میکند. همچنین آلودگی هوا از دیگر عوامل ایجاد کننده اضطراب است.
اگر صدای زنگ تلفن محل کار و تلفنهای همراه با نوایی آرامبخش همراه باشد از استرس افراد میکاهد.
در کشورهای دیگر، افراد تصاویری از طبیعت و خانوادهشان همراه خود دارند که در فواصل کاری، آنها را میبینند و به این وسیله استرس خود را کاهش میدهند.
شرایط زندگی در ایران، غذاهای ایرانی، ارتباط با مردم ایران، نگاه سیاسی او به ایران بخشی از صحبتهای متفاوت خولیو ولاسکو سرمربی تیم ملی والیبال ایران است.
مشروح صحبتهای وی را در ادامه بخوانید:
* خوشحالم در ایران هستم
بدون اغراق می گویم حضور در ایران صفحه جدیدی از زندگی من را ورق زد. امروز از اینکه در ایران هستم خیلی خوشحالم؛ و نمی دانم این خوشحالی را چگونه تشریح کنم. تمام روز هایی که من در ایران گذراندم جز خاطرات خوب زندگی من است. البته باید در اینجا یک حقیقت را بگویم و آن حقیقیت این است که قبل از اینکه به ایران بیایم تصویر روشنی از کشور شما نداشتم فقط حرف های مختلف و البته منفی شنیده بودم اما امروز متوجه شدم تمام آن حرف ها دروغ بود و واقعیت نداشت و فقط سیاه نمایی بود.
* ایران کشور با امنیت بالا
شاید باورتان نشود خیلی ها به من گفتند اگر به ایران بیایم نه خودم و نه خانواده ام امنیت نخواهند داشت و با خیلی از محدویت ها روبه رو خواهیم شد. اما نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه مهمان نوازی ایرانی هم من و هم همسرم را شگفت زده کرد. حتی امروز همسرم برای اینکه در ایران بمانیم راغب تر از من است و خیلی بهتر با هموطنان شما ارتباط بر قرار کرده است.
* همه شوکه شدند
وقتی تصمیم را گرفتم و به ایران آمدم خیلی ها شوکه شدند. کسی انتظار نداشت که من پیشنهاد فدراسیون والیبال ایران را قبول کنم اما چون همیشه دوست دارم کار کردن در شرایط جدید را تجربه کنم این پیشنهاد را قبول کردم. از طرف دیگر به نوعی از کار کردن در قاره اروپا خسته شده بودم و دوست داشتم در کشوری مثل ایران کار کنم.
* پشیمان نیستم
از اینکه دو سال گذشته را در ایران سپری کردم نه تنها پشیمان نیستم بلکه خیلی هم خوشحالم. کار کردن در ایران تجربیات خوب و گران بهایی برای من به همراه داشت. ایرانی ها در مهمان نوازی بی نظیر هستند و واقعا برایم با ارزش است که هرجا من را می بینند ابراز محبت می کنند و اینقدر به ما لطف دارند. از لحظه ای که وارد فرودگاه ایران شدم این محبت ها آغاز شد و همیشه و همه جا وجود داشته است. نکته جالب توجه اینکه حتی در کشوری مثل کوبا که برای لیگ جهانی رفته بودیم هم ایرانی ها همین خلق و خو و محبت را داشتند .
* دو نگاه به شلوغی تهران
اگر بگویم شلوغی و البته آلودگی هوا در شهر تهران آزار دهنده نیست دروغ گفته ام.اما اینکه در هر ساعت از شبانه روز زندگی در شهر تهران جریان دارد خیلی جذاب است. تهران در کنار معایب بزرگ، مزیت هایی هم دارد که نباید از کنار آن گذشت.زنده بودن شهر تهران بزرگ ترین مزیت این شهر است.از طرف دیگر مراکز خرید و تفریحی، رستوران های مختلف و بسیاری از جاهای دیگر همیشه شلوغ است و به نظر می رسد مردم تهران از حضور در این مراکز خسته نمی شوند که این هم خیلی برای من جذاب است. ضمن اینکه رانندگی در شهر تهران واقعا حوصله و البته مهارت می خواهد! بعضی مواقع صحنه هایی را می بینم که نگرانم می کند و به هیچ وجه برایم قابل توجیه نیست که چطور این بی قانونی ها صورت می گیرد. البته این مسائل در همه جای دنیا وجود دارد و مختص تهران نیست. ترافیک هم دیگر برای من تبدیل به سرگرمی شده است!
* غذای ایرانی لذیذ و خوشمزه
غذاهای ایرانی جز بهترین غذاهای دنیا هستند. به همین دلیلی برای خو گرفتن با غذاهای کشور شما زیاد نباید صبر کرد. تا آنجا که من متوجه شده ام ایرانی ها به کباب علاقه زیادی دارند.من هم به این غذا علاقه عجیبی پیدا کرده ام به خصوص کباب شیشلیک که خیلی خوشمزه است.
* همسرم از من سبقت گرفت
من با توجه به درگیری کاری که دارم چندان فرصت ارتباط برقرار کردن با مردم و اطرافیان را پیدا نمی کنم و فقط در مواقعی که به مراکز خرید یا رستوران می رویم می توانم با مردم ارتباط بگیرم. اما ربکا همسرم وقت آزاد بیشتری دارد و در حال حاضر هم دوستان خوبی در ایران پیدا کرده است. او از این جهت از من سبقت گرفته است.
* مسافرت به اصفهان و کاشان
به دلیلی مشغله کاری که دارم زیاد فرصت مسافرت پیدا نمی کنم اما شهر های اصفهان و کاشان را دیده ام که به نظر شهر های فوق العاده ای بودند که واقعا برایم جذاب و خاطره انگیز بود.
* یاد گیری زیان فارسی سخت است
به زبان های انگلیسی، اسپانیایی و ایتالیایی مسلط هستم و تمام تلاشم را می کنم که زبان فارسی را هم یاد بگیرم. البته زبان فارسی خیلی سخت است و این سختی به دلیلی گستردگی زیادی که دارد به وجود آمده است اما در همین مدت هم بسیاری از کلمات عامیانه و محاوره ای را یاد گرفتم که به کارم می آید . من تمام تلاشم را می کنم تا بالاخره به زیان فارسی هم تسلط پیدا کنم
* نگاه سیاسی ندارم
در تمام طول زندگی ام وارد کار سیاسی نشده ام چون کار من چیز دیگری است. من مربی هستم و باید تمام توانم معطوف به تمرین و مسابقات باشد. تا به امروز سعی کردم از ورود به سیاست خوداری کنم و از این به بعد هم وارد نخواهم شد. در مدتی که در ایران هستم هر وقت که به خارج از کشور رفتم به دوستانم توصیه کردم تا به ایران سفر کنند تا ذهنیت شان نسبت به ایران تغییر کند و ایرانی ها را به معنای واقعی بشناسند.
روزنگارهاي موجود در تقويم ميلادي دو روز مختلف به فاصله 34 روز از هم را سالروز قتل عمر ابن الخطاب خليفه دوم مسلمين ذكر كرده اند؛ چهارم نوامبر و هشتم دسامبر سال 644 ميلادي (سال 23 هجري قمري = سال 22 هجري خورشيدي). وي ده سال و 6 ماه و پنج روز خلافت كرد و هنگام درگذشت 63 ساله بود. در زمان خلافت او سوريه، فلسطين و ايران به تصرف اعراب در آمدند. تيسفون پايتخت ايران در كنار دجله و خزائن آن پس از جنگ قادسيه كه در سال 637 ميلادي روي داد به دست اعراب افتاد. اعراب تيسفون را كه هنوز ويرانه كاخ خسرو نوشيروان دادگر آن پس از 15 قرن به جاي مانده است «مدائن» يعني شهر شهرها مي خوانند. شكست نهائي ايران از اعراب در سال 643 اتفاق افتاد.
در پي پيروزي اعراب در جنگ نهاوند بر ايران، شمار زيادي از ايرانيان از جمله مردي صنعتگر به نام فيروز به اسارت گرفته شدند و به فروش رفتند. خريدار فيروز كه اعراب اورا «ابولؤلؤ» مي نامند حكمران بصره بود كه پس از آن كه متوجه شد برده او نجار و آهنگر و رنگرز ماهري است وي را براي پرداختن به اين امور به مدينه فرستاد به اين شرط كه قسمت عمده در آمد خودرا به او بدهد. فيروز از مردم نهاوند بود كه پاره اي از مورخان وي را از كاشان نوشته اند.
پس از ورود فيروز به مدينه طولي نكشيد كه سحرگاه هشتم دسامبر و يا چهارم نوامبر وي با خنجري كه خود ساخته بود و آن را زهر آلود كرده بود به مسجدي كه عمر در آن به نماز مي ايستاد رفت و در گوشه اي پنهان شد و درجريان نماز بامدادي به عمر حمله برد و به او شش زخم زد كه پس از انتقال به خانه در گذشت. فيروز علاوه بر عمر 13 تن ديگر از نمازگزاران را خنجر زد و چون راه فرار را برخود بسته ديد با همان خنجر خودكشي كرد و به همين سبب انگيزه او از اين اقدام كه بيشتر مورخان ايراني و پاره اي از مورخان اروپا به حساب ميهندوستي فيروز گذارده اند دقيقا روشن نشده است.